loading...

ماهِ چه شهری واقعا؟!

در مقام زن ولی مردانگی قانون توست ‌‌‌ تا قیامت هر کجا مؤمن بوَد، ممنون توست

بازدید : 3
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 2:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماهِ چه شهری واقعا؟!

نمی‌دونم از کجا و چه سنی ‌‌‌.....

ولی از یه جا به بعد انگار آدم‌ها دیگه دنبال خوشبختی خودشون نیستن

ادامه‌ی خودشون رو تو بقیه می‌بینن و خودشون رو وقف خوشبختی بقیه می‌کنن

احساس می‌کنم مادر دختریم که دست تنها بزرگش کردم و امشب با کت و دامن مجلسی‌‌‌ای که تازه دادم به لیلا خانوم برام دوخته از این طرف به اون طرف مجلس می‌رم، با مهمون‌ها خوش و بش می‌کنم، به مادر داماد شیرینی تعارف می‌کنم و برای دختر ۱۸ سالم که عروس شده میوه پوست می‌کنم تا فشارش نیفته و بهش می‌گم حتی با وجود چشم‌های خیس اشکش هم امشب خیلی خوشگل شده ..‌‌.

بعد که داماد اومد قسمت زنونه اول‌هاش وایمیستم و دست می‌زنم و نقل می‌پاشم رو سر زن‌ها

بعد اشک‌هام رو با گوشه‌ی چارقدم پاک می‌کنم

می‌رم توی حیاط

به آقا مصطفی برادر شوهرم سلام می‌کنم و مجید پسر نوجوونشون که تازه می‌خواد بره سال آخر دبیرستان رو نگاه می‌کنم

از دالان حیاط رد می‌شم

می‌رسم به کوچه‌ی تاریک

که تازه سیم برق کشیدن به ته بن بست ما ...

از خودم می‌پرسم محمد واقعا ما رو ۱۵ سال پیش ول کرد و رفت پناهنده شد به شوروی، یا همونطور که علی‌یار ذاکری می‌گفت افتاده دست شهربانی و خبری ازش نیست ....

صداش می‌زنم محمد .....!

صدای خش خش لباس می‌شنوم و سرفه‌های مردونه‌ی مسلول‌...

از سر کوچه نرم نرم صدای قدم‌های نامنظم میاد ، انگار که عابر پاهاش رو بکشه رو زمین

یه صدای خش دار می‌گه:"جان محمد نسرین؟ خیلی شکسته تر شدی از چند سال پیش ......"

.

+ می‌دونید چرا عنوان پست پروانه‌های مونارکه؟

(اگه درسنامه‌ی زیست شناسی خیلی سبز دهم فصل اول رو خونده باشید احتمالا می‌دونید چرا :] )

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 20
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 112
  • بازدید کننده امروز : 111
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 297
  • بازدید ماه : 486
  • بازدید سال : 487
  • بازدید کلی : 514
  • کدهای اختصاصی